اسب وحشیِ خیال

این داستان: تصمیمی برای تمامِ عمر

اسب وحشیِ خیال

این داستان: تصمیمی برای تمامِ عمر

مرگ

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۳۲ ب.ظ

توی حمومن. با هم حرف می‌زنن و من توی اتاق صداشونو می‌شنوم. می‌پرسه: تاحالا با بابا رفته بودی حموم؟

و من دلم ریش میشه. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۹
ام حیات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی